
که خطرِ ریزشِ این کـوه را جار بزنم
اما تــــو !
حوالیِ من که می رسی احتیاط کن
آخر تازگی ها ، حتی در اوج نزدیکی هم مرا نمی بینی . . .

به همان مقدار هم ... عمیق تر رنـــــــج میکشی...
افســـــــــــــردگی ...
بهایی است که آدم...
برای شناخت ِ خود ، میپردازد...
ولی امروز که بیدار شدم
آسمان آبی بود
پنجره آبی بود
بال پروانه و حتی گلها
شعله آبی، نور هم آبی بود
عشق هم آبی شد

دلـــتنگی را چگونه هجی کنم تا درکــــــ کنی ؟
چهار ستون بدنـم....
زیر سنگینی اش....
تا خـــورده اســـــت . . .
چـه کـــــــرده ای بــا مــن ..!!؟
کـه ایـن روزهــــــا ،
تــــو را
فـقــط بـه انـدازه ی یـک اشتبــاه مـی شنـاسـم
با تعریفـــــهای من شـخـصـیـت پیدا کرد !
غــــــرورش را مــدیــون مـــن اســـــــت؛ زیـــاد مــغــرور شــد..
زیـاد از خوبیـــــهای نــداشــتــه اش بــرایــش گــفــتــم؛
بــــــاور کـــــــرد و مــرا کــوچکـــ دیـد و رفــــت پیِ کس دیگر . . . .

برای خودت زندگـــی کن
کسی که تـو را " دوست" داشته باشد ...
با تـو " می مانـد "
برای داشتنت " می جنگد "
اما اگر دوستت نداشته باشد به هر بهانه ای می رود ...!
شکسته ها نفرین هم بکننـــــــــــــــــد ،
گیرا نیـــــــــــــست…!
نفــــــــــــــــرین ،
ته دل می خواهــــــــــد
دل شکسته هم که دیــــــــگر
ســـــــــر و ته نــــــــدارد…
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او
ما بقــی را هم نقــدا” بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان ” آرزوی بــا تــو بودن ” است
نتــرس جانکم
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم
چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟
صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ او
از ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!
لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !
اگر بنا باشد کسی از ما بماند همان به که تو بمانی کینه ی تو به کار این دنیا بیشتر
میآید تا عشق من …
خیلی دلتنگ اینم که با کسی حرف بزنم که منو بفهمه؛دوستدارم اون
کس تو باشی اما یادم اومد که تو هیچ وقت منو نفهمیدی هیچ وقت!!؟
کاش میدانستم پس از مرگم اولین اشک از چشم چه کسی فرو خواهد ریخت و آخرین کسی
که فراموشم میکند کیست؟تا قبل از مرگ جانم را فدایش کنم.
چرا اونایی که دم از رفاقت میزنن،،،،،،، تو لحظه ی بی کسیها قیدتو راحت میزنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ای کاش دلم پنجره ای دیگر داشت/ ای کاش خدا فقط شقایق میکاشت
ای کاش یکی میآمد و غمها را / از قلب اهالی زمین برمیداشت
از اینکه بگویی: “دوســـتت دارم”
هرگز خجالت نکش
برخی واژههای کوچک
بـه اندازه ی یک انفجار بزرگ
تا ثیر گذارند…!!
لیاقت میخواهد واژه ” ما ” شدن
لیاقت میخواهد “شریک ” شدن
تو خوش باش به همین “با هم ” بودنهای امروزت
من خوشم به خلوت تنهایی ام
… تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت..
تو برو…
.
یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: کوری ؟!
.
روزگارت بی نیازاز جماعت نادان باد.
شب برای چیدن ستارههای قلبت خواهم آمد .
بیدار باش من با سبدی پر از بوسه میآیم و آن را قبل از چیدن روی گونههایت
میکارم تا بدانی ای خوبم
با تو میمانم بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم زیرا فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت.