عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم اکنون که پیدا کرده ام، بنشین تماشایت کنم
نگـــــــران نباش،حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که
در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش
” زندگیست ”آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود…راســــــتی، بهتــــــــــر از
قبل دروغ می گویــــم…” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوبِ خــــوب…..
حراج کرده ام ، قلبم را،
خاطراتم را ،آرزوهایم را ،سوگ این جدایی ،
خرج دارد عزیزم...
ساکتم ، سردم ، با همه این احوال بدم باز هم کلامی نمی گویم احساس میکنم یک جای کار
همه چیز تمام میشود باید ایستاد هرچه باشد روزها میروند و روزگار برایم لحظه ای نمی ایستد
باید ایستاد بی آنکه بفهمم معنی صبر را بی آنکه انتظاری از روزگار داشت باشم یا حتی از
کسانی که روزی برایم همچون روزگار بودند .
که خطرِ ریزشِ این کـوه را جار بزنم
اما تــــو !
حوالیِ من که می رسی احتیاط کن
آخر تازگی ها ، حتی در اوج نزدیکی هم مرا نمی بینی . . .
برطرف کردن تنهایی خودشونه
و دلی رو برای خوش گذرانیشون به بازی نمی گیرن.....!
وقتــي که ساکـــت مي شوم ...
لابـد همــه ي درد دل هايــم را بــرده ام پيش خــــدا
چـﮧ زیبـآ میگفتـ مترسكــــ ـــــ :
وقتــے טּـمیشوב رفتـ...
همیـטּ یكـ پـآ همـ اضـآفــے ستـ
باور ِ محـــــــــال بودنشان را .... عـــــوض کن.......
اصلا چه اصراری به محـــــال بودن ِ رویدادها داری وقتی .....
Imposible ..... خودش دارد میگوید که... I 'm Posible .......؟!
به همان مقدار هم ... عمیق تر رنـــــــج میکشی...
افســـــــــــــردگی ...
بهایی است که آدم...
برای شناخت ِ خود ، میپردازد...
شخصیـتــ منــو بـا بـرخــوردم اشتبـــاه نگیـــر... شخصیـتــ مـن چیـــزیـه
کـه مــن هستــم.... امـــا بـرخـورد مـن بستـگـی داره بـه اینکــه تــــو
کـی بـاشـی
ولی امروز که بیدار شدم
آسمان آبی بود
پنجره آبی بود
بال پروانه و حتی گلها
شعله آبی، نور هم آبی بود
عشق هم آبی شد
دلـــتنگی را چگونه هجی کنم تا درکــــــ کنی ؟
چهار ستون بدنـم....
زیر سنگینی اش....
تا خـــورده اســـــت . . .