نمی خوام این محبت که با یه دنیا غم باشه
دیشب تا صبح زار می زدم چرا که این طوری شده
حالا می خوام من بمیرم که شاید تورو ببینم
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت. هر کسی غصه اینکه چه می کرد نداشت
چشم سادگی از لطف زمین می جوشید. خودمانیم زمین این همه نا مرد نداشت
من زنده بودم اما انگار مرده بودم/ از بس که روزها رو با شب شمرده بودم/ یک عمر تک
و تنها به جرم اینکه: اون سرسپرده میخواست....من دل سپرده بودم
اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد ، اگر به حجله آشنایی ، برخوردی وعده ای به تو گفتند ، کبوترت در حسرت پرکشیدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنکن ! تمام این سالها کنارمن بودی ! کنار دلتنگی دفاترم ! درگلدان چینی