
ساکتم ، سردم ، با همه این احوال بدم باز هم کلامی نمی گویم احساس میکنم یک جای کار
همه چیز تمام میشود باید ایستاد هرچه باشد روزها میروند و روزگار برایم لحظه ای نمی ایستد
باید ایستاد بی آنکه بفهمم معنی صبر را بی آنکه انتظاری از روزگار داشت باشم یا حتی از
کسانی که روزی برایم همچون روزگار بودند .
برطرف کردن تنهایی خودشونه
و دلی رو برای خوش گذرانیشون به بازی نمی گیرن.....!

وقتــي که ساکـــت مي شوم ...
لابـد همــه ي درد دل هايــم را بــرده ام پيش خــــدا

باور ِ محـــــــــال بودنشان را .... عـــــوض کن.......
اصلا چه اصراری به محـــــال بودن ِ رویدادها داری وقتی .....
Imposible ..... خودش دارد میگوید که... I 'm Posible .......؟!
شخصیـتــ منــو بـا بـرخــوردم اشتبـــاه نگیـــر... شخصیـتــ مـن چیـــزیـه
کـه مــن هستــم.... امـــا بـرخـورد مـن بستـگـی داره بـه اینکــه تــــو
کـی بـاشـی
درگیر رویای توام .. منو دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت .. تو منو انتخاب کن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
در دنیا از سه آهنگ می هراسم:
1-صدای کودکی از بی مادری
2-صدای عاشقی از جدایی
3-صدای مجرمی از بی گناهی.....!!!!
تــــــــــــــــــــــــ ـو یادتـــــ نـــرود!!!
من به خاطرتــــــــو
آتـــــــش گـــرفته ام….
ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر كنی یا فراموش

دلـــمـ رآ مــے پـیـچــَـمـ لـــآے پـَـتــو
شــآیـَـد ســَـرمــآ نـخــورد از بـسـ کـــﮧ
رفـتـــآر ایـטּ روز هـآیـتـــ سـَـرد اسـتـــ
+چـــﮧ بیـــهــود ـهـ اختــــرآعـ شـُــد ... « سـَـمـ »!
« شکنـــجـــﮧ»
« تیـــغ »
« چـــو بــﮧ دآر » .
و امثــآلــ اینـــهـــآ!
وقتــے یـکـــ خـــآطــر ـهـ مــے تــَــوآنــــد:
نفســـتــ را بنـــد بیـــآورد ، زمــــیــטּ گیــرتـــ کنــــد
تــــو را بـــﮧ گـــریـﮧ بینـــدازد ، خونــتـــ را بـــﮧ جــــوشــ آورد و ...
گفتی اگر خـــــدا بخواهد روزی همدیگر را خواهیم دید…..!
اما کافیست خودت بخواهی…
آنوقت هر روز تو را خواهم دید….
خیابانهای تنهایی دلی ولگرد میخواهد / و آوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد
برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت / ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد میخواهد ؟