چـﮧ زیبـآ میگفتـ مترسكــــ ـــــ :
وقتــے טּـمیشوב رفتـ...
همیـטּ یكـ پـآ همـ اضـآفــے ستـ
دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم از همه سو راه مرا می بندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز

اگرگاهی ندانسته به احساس تو خندیدم ..ویاازروی خودخواهی فقط
خود را پسندیدم.. اگراز دست من در خلوت خود گریه ها کردی..اگربد
بودم و به روی خود نیاوردی گناهم را ببخش ................
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت. هر کسی غصه اینکه چه می کرد نداشت
چشم سادگی از لطف زمین می جوشید. خودمانیم زمین این همه نا مرد نداشت
هرکس به یادم هست به یادش باش
اگر کنارم نیست ، کنارش باش
اگر تنهاست پناهش باش
و اگر غم دارد غمخوارش باش . . .

خدایا...
همه از تو میخواهند " بدهی "
من از تو میخواهم " بگیری "
خستگی ...دلتنگی...و غصه ها را
از لحظه لحظه روزگارمان